من با آرش موافق هستم. چون ظاهرن کسی در فکر تحلیل شرایط فعلی جامعه و تعیین راهکارهای آینده نیست من تلاش می کنم نکته های کلیدی این مبحث را معرفی کنم:
اولن چالش اجتماعی ما دو سطح دارد یکی مردمی و دیگری حکومتی.
در سطح حکومت چالش ظاهرن بخاطر بیماری بی درمان رهبر است. چرا که مرگ رهبر توازن قوا را به هم می زند. برای همین است که گروه های مختلف حکومتی که درگیر جنگ قدرت شده اند اینگونه مرزهای خود را با دیگران مشخص می کنند و افراد و جناح های میانه رو اینگونه رادیکال عمل می کنند و با مردمی که مسالمت آمیز عمل می کنند اینگونه سبعانه برخورد می کنند.
در سطح مردم ظاهرن چالش برای تقلب در انتخابات آغاز شده ولی اولن نمی تواند با این هدف ادامه یابد چرا که از سویی گروههای بسیاری بخاطر رسیدن به حقوق مدنی به این جنبش پیوسته اند و از سوی دیگر با به انجام رسیدن تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری این هدف عملن مشمول مرور زمان شده است. دومن ما اکنون با بی قانونی آشکار و بی مهاری در تمام ارکان حکومتی مواجه هستیم. هم قوه ی قضایی و هم قوه ی مقننه و هم قوه ی انتظامی و هم ... از ریل قانون خارج شده اند و هر کس و هر چیزی که در مقابلشان باشد نابود می کنند.
کسانی مانند موسوی و رفسنجانی تا کنون با صراحت از خواسته های مردم سخن نگفته اند و در صورت موفقیت جنبش معلوم نیست که خواسته های مردم تا چه اندازه برآورده شود. برای مثال رفسنجانی در نماز جمعه با هزار و یک احتیاط تلویحن می گوید که مردم باید حاکم را انتخاب کنند ولی پس از مرگ خمینی او نقش اصلی را در جانشین کردن خامنه ای بازی می کند ولی آیا در آن زمان به خواست مردم هم فکر می کرده یا نه؟ در 30 سالی که از انقلاب گذشته بارها حق مردم پایمال شده ولی هیچکدام حکومتیان به آن نیاندیشیده اند!
شواهد و مدارک زیادی مثل خاطرات منتظری در دست است که نشان می دهد خمینی به راحتی حقوق و حتا جان مردم را پایمال کرده. اما دو جناح اصلی حکومت در این مناقشه بدون اشاره به این شواهد - که مثلن نباید نامحرم بداند - با زبانی که برای هیچکس جز خودشان مفهوم نیست در مورد مسائلی صحبت می کنند که فایده ای برای مردم ندارد. به جای اینکه مثل همیشه مردم را دست افزار شخصیتهای سیاسی بکنیم باید شخصیتهای سیاسی را دست افزار مردم کرد. این همه سختی و شکنجه و زخمی و کشته برای اینکه فردی بر جای فرد دیگر تکیه بزند بدون اینکه دردی از مردم دوا شود قابل قبول نیست.
مهمترین مسئله در کوتاه مدت مشخص کردن وضعیت کسانی است که زیر دندانهای نظام اند. یعنی آزادی آنها که زندانی اند و گرفتن جنازه ی آنها که شهید شده اند و یافتن و مجازات کردن آمران و عاملان این ددمنشی هاست. اما مسئله ی ما در طولانی مدت کسب حقوق مدنی است. روشها و شعارهای ما باید در این جهت باشد. شعاری که مثلن هدفش برانداختن رهبر باشد به عقیده ی من سودی برای ما ندارد. مگر زمانی که خمینی رهبر بود به حقوق مدنی ما توجه می شد؟ در زمان او اگر گروهی می خواست تجمع کند می توانست در آرامش این کار را بکند؟ حالا فرض کنیم رهبر دیگری بیاید آیا او حقوق مدنی ما را تامین می کند؟ باید به یاد داشت که مشکلات جمهوری اسلامی ریشه در ساختار آن دارد نه کارگزاران آن!
فراموش نکنیم که اگر انقلاب 57 نتوانست حقوق مدنی ما را تامین کند بخاطر این بود که در طول مبارزات به کمترین چیزی که توجه می شد همین حقوق مدنی بود. البته باید سطح مطالبات را در سطحی نگه داشت که افراد بیشتری به جنبش بپیوندند و جنبش کمترین هزینه را بپردازد ولی قناعت کردن به حداقل مطالبات و مطرح کردن شعارهای کلی و مبهم ما را حتا در صورت موفقیت هم به هیچ چیز نمی رساند. چیزهایی که نباید در یافتن راهکارها از یاد برد یکی پرهیز از خشونت است و دیگری تدریجی بودن و قاعدتن طولانی بودن سیر رسیدن به اهداف است.